قصۀ یک تنهایی تکراری از مدینه تا امروز

فاطمیه است. فکر می کردم اگر از خود خانم حضرت زهرا سلام الله علیها بپرسند در میان سیل غمهایی که در مدتی کوتاه به شما رسید، کدام غم از همه سنگین‌تر بود؟ درب خانه شما را آتش کشیدند. پهلوی شما را شکستند. زبانم لال. کودک شما را کشتند. آنچه تحملش ناممکن بود کدام غم بود؟

من فکر می‌کنم غم اصلی خانم، آنچه کشنده‌تر از همه بود، تنهایی مولا بود. تنهایی امام.

با خودم تکرار می‌کنم. تنهایی امام. تنهایی امام.

امروز هم که امام من تنهاست.

عجب تناقض تلخی. اینکه روضۀ فاطمیه می‌گیرم. سینه می‌زنم. بر غربت مولا گریه می‌کنم و آنان را که مولا را در مدینه تنها گذشتند، لعن می‌کنم. اما …

اما خودم هم امام زمانم را تنها گذاشته‌ام. به یاری‌اش بر نمی‌خیزم. به تنهایی‌اش دامن می‌زنم. جایی در زندگی‌ام، در کارم، در درس خواندنم، برای امام وا نمی‌کنم.

چه خوب نوشت محمد سهرابی که:
اینجا کسی برای تو جا وا نمی‌کند | این خاک احترام به دریا نمی‌کند

شهر پر از هوی نَفَسم را گرفته است | اینجا کسی هوای مسیحا نمی‌کند

نامت برای دفع بلا روی طاقچه‌ست | ورنه کسی نگاه به آقا نمی‌کند

نظرات کاربران

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای این نوشته برچسبی وجود ندارد !